کد مطلب:30001 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

ابوذر غِفاری












.

جُندَب بن جُناده، صدای رسای حق، فریاد بلندِ فضیلت و عدالت، از صحابیان والا مقام و از پیش گامان ایمان و از استوارْ گامان صراط مستقیم بود.[2] او پیش از اسلام، موحّد بود و از بت پرستی تَن زده بود.[3] او از بادیه به مكّه آمد و آیین حق را با همه وجود پذیرفت و آیات الهی را نیوشید.

ابو ذر را چهارمین[4] و یا پنجمین[5] كسی دانسته اند كه اسلام را پذیرفته و اسلام جویی و حق خواهی و باور به آیین جدید را از آغازین روز، آشكارا اظهار كرده بود.[6].

او در استوارگامی، راستگویی و صراحت لهجه بی بدیل بود. پیامبر خدا، كلام جاودانه « آسمان بر كسی سایه نیفكند و زمین، كسی را بر پشت خود نگرفت كه راستگوتر از ابو ذر باشد»[7] را به پاس این ویژگی والای او بیان فرمود.

ابو ذر از معدود كسانی است كه در هنگامه دیگرسانی های پس از پیامبر صلی الله علیه وآله، حریم حق را پاس داشت[8] و جان خویش را سپر دفاع از جایگاه والای ولایت علی علیه السلام ساخت و از سه نفری است كه هرگز از آن بزرگوار، جدا نشدند.[9].

در والایی ها و فضلیت های ابو ذر باید از نماز گزاردن او بر پیكر مطهّر بانوی اسلام، حضرت زهراعلیها السلام نیز یاد كرد. او از معدود كسانی است كه در آن هنگامه آمیخته به رنج و غم، بر پیكر فاطمه زهراعلیها السلام نماز خواندند.[10].

خروش او علیه بیداد، شُهره تاریخ است. او اسراف، تبذیر و بخشش های ناهنجار خلیفه سوم را برنتابید و علیه آنها خروشید و تحریف هایی را كه می خواستند برای پشتوانه سازی این حاتم بخشی ها درست كنند، نیارست و بر خلیفه و توجیه گری كعب الأحبار، طعن زد و خلیفه، او، این فریادِ رسای عدالتخواهی را به شام - كه دیاری تازه مسلمان و ناآشنا به فرهنگ اسلام بود - تبعید كرد.[11].

معاویه نیز كه در شام، چونان شاهان می زیست و اعمال قیصرگونه انجام می داد و عملاً احكام اسلام را زیر پا می نهاد، از فریادهای ابو ذر در امان نماند[12] و بدین سان به عثمان نوشت كه اگر ابو ذر در شام بماند، آن جا را به آشوب خواهد كشید. عثمان نیز دستور داد كه ابو ذر را به مدینه بازگردانند.[13] چنین كردند، با سخت ترین و رنج آمیزترین شكل.

ابو ذر به مدینه آمد. نه شیوه عثمان دیگرگون شده بود و نه موضع ابو ذر! پس اعتراض بود و فریاد كردن، حق گویی بود و افشاگری؛ و چون تطمیع ها و تهدیدهای دستگاه حكومت، كارگر نیفتاد، شیوه برخورد حكومت به گونه ای دیگر شد:تبعید او به ربذه،[14] بیابان خشك و سوزان، و بخش نامه خلیفه كه هیچ كس حق ندارد ابو ذر را بدرقه كند.[15].

علی علیه السلام آن بخش نامه ستمگرانه را برنتابید و با فرزندان و تنی چند از صحابیان، ابو ذر را بدرقه كرد[16] و در جملاتی سنگین، مظلومیت ابو ذر را بیان فرمود.[17] دیگران نیز سخن گفتند تا مردمان بدانند كه ابو ذر، این صحابی بزرگ را حقگویی و ستم ستیزی اش به ربذه می فرستد، نه چیزهای دیگر.[18].

تبعید ابو ذر، از جمله زمینه های شورش علیه عثمان بود.[19] او به ربذه رفت با دلی شاد از این كه از زیر بار مسئولیت حقگویی، شانه خالی نكرده است و با قلبی آكنده از غم كه تنهایش گذاشتند، و او را از مرقد مطهّر حبیبش پیامبر خدا جدا ساختند.

عبد اللَّه بن حواش كعبی می گوید:ابو ذر را در ربذه دیدم، نشسته در سایه سایبانی، تنهای تنها. گفتم:هان، ابو ذر! تنهایی؟

گفت:هماره امر به معروف و نهی از منكر، شعارم بود و حقگویی شیوه ام و این همه، همراهی برایم باقی نگذاشت.

ابو ذر به سال 32 هجری زندگی را بدرود گفت[20] و آنچه را كه پیامبر خدا در آینه زمان دیده بود و گفته بود كه:«خدا رحمت كند ابو ذر را! تنها زندگی می كند، تنها زندگی را بدرود می گوید و در هنگامه قیامت، تنها برانگیخته می شود»،[21] جامه واقعیت پوشید.

گروهی از مؤمنان، از جمله مالك اشتر، پس از مرگ آن صحابی بزرگْ فرا رسیدند و با تجلیل و احترام، پیكر نحیف آن حقگوی روزگار را به خاك سپردند[22]. [23].

6383. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله:آسمان بر كسی سایه نیفكنْد و زمینْ كسی را بر پشت خود نگرفت كه راستگوتر از ابو ذر باشد.[24].

6384. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله:هركس خوشش می آید به كسی بنگرد كه در صورت و سیرت به عیسی علیه السلام شبیه باشد،[25] به ابو ذر بنگرد.[26].

6385. سنن الترمذی - به نقل از ابو ذر -:پیامبر خدا فرمود:«آسمان بر كسی سایه نیفكنْد و زمین كسی را بر پشت خود نگرفت كه از ابو ذر، راستگوتر و از او به عیسی بن مریم علیه السلام شبیه تر باشد».

عمر بن خطّاب، مانند حسدورزان گفت:ای پیامبر خدا! آیا او را بدین صفت بشناسیم؟

فرمود:«آری. او را بر این صفت بدانید».[27].

6386. مسند ابن حنبل - به نقل از بُرَیده -:پیامبر خدا فرمود:«خداوند عزّوجل چهارتن از یاران مرا دوست دارد و مرا از آن باخبر كرده است و به من فرمان داده كه آنان را دوست بدارم».

گفتند:ای پیامبر خدا! آنان چه كسانی اند؟

فرمود:«علی از آنان است و نیز ابو ذر غِفاری و سلمان فارسی و مِقداد بن اَسود كِنْدی».[28].

6387. أنساب الأشراف:چون عثمان آن [ عطای چشمگیر] را در حقّ مروان بن حَكَم كرد و به حارث بن حكم بن ابی العاص نیز سیصد هزار درهم و به زید بن ثابت انصاری صدهزار درهم داد، ابو ذر، زبان به اعتراض گشود و می گفت:زراندوزان را به عذابی دردناك، بشارت ده و سخن خدای عزّوجل را تلاوت می كرد:«وَالَّذِینَ یَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ؛ [29] و كسانی كه طلا و نقره می اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی كنند، به عذابی دردناك، بشارتشان ده».

پس مروان بن حكم، این موضوع را به عثمان رساند. او هم ناتل، غلامش را به سوی ابو ذر فرستاد تا او را از این كار، باز دارد.

ابو ذر گفت: آیا عثمانْ مرا از تلاوت كتاب خدا و خرده گیری بر وا نهادن امر خدا، باز می دارد؟! به خدا سوگند، اگر خدا را خشنود و عثمان را ناخشنود سازم، برایم دوست داشتنی تر و بهتر است تا آن كه خدا را ناخشنود و عثمان را خشنود كنم.

پس عثمان از این گفته، خشمگین و عصبانی شد؛ امّا دست نگه داشت و صبر نمود.

روزی عثمان گفت:آیا جایز است رهبر جامعه از بیت المال برای خود بردارد و چون كارش گشایش یافت، بدهی اش را بپردازد؟

كعب الأحبار گفت:اشكالی ندارد.

ابو ذر گفت:ای یهودی زاده! آیا دینمان را به ما می آموزی؟

عثمان گفت:چه قدرْ مرا آزار می دهی و به جان یارانم می افتی![30].

6388. أنساب الأشراف - به نقل از كُمَیل بن زیاد -:زمانی كه عثمانْ فرمان داد ابو ذر به شام برود، من در مدینه بودم و در سال بعد نیز كه او را به رَبَذه تبعید كرد، آن جا بودم.[31].

6389. تاریخ الیعقوبی:به عثمانْ خبر رسید كه ابو ذر از او خُرده می گیرد و تغییر و تبدیل های او را در سنّت پیامبر خدا و سیره ابو بكر و عمر، بر زبان می آورد. از این رو، او را به شام و به نزد معاویه تبعید كرد.

ابو ذر [ در شام نیز] در مسجد می نشست و همان گفته ها را می گفت و مردم به گِرد او جمع می شدند تا آن كه اطرافیان و شنوندگان او فراوان شدند و چون نماز صبح را می خواند، بر دروازه دمشق می ایستاد و می گفت:كاروانی آمده كه آتش می آورد. خداوند، كسانی را كه به نیكی فرمان می دهند، ولی آن را وا می نهند و نیز آنان را كه از زشتكاری باز می دارند، ولی خود انجام می دهند، لعنت كند!

معاویه به عثمان نوشت:تو با [ تبعید] ابو ذر، شام را بر خودت تباه كردی. پس عثمان به او نوشت كه وی را بر كجاوه ای چوبین و خُرد و بی روپوش، سوار كند و به سوی او روانه بدارد. ابو ذر، این گونه به مدینه رسید، در حالی كه گوشت ران هایش رفته بود.

چون ابو ذر به نزد عثمان آمد، گروهی نزد او بودند. عثمان گفت:به من خبر رسیده كه می گویی:شنیدم كه پیامبر خدا می فرمود:«چون عدد مردان بنی امیّه به سی نفر رسید، سرزمین های خدا را در میان خود، دست به دست می چرخانند و بندگان خدا را خدمتكار خود می كنند و دین خدا را وسیله فریبكاری قرار می دهند» ؟

ابو ذر گفت:آری. شنیدم كه پیامبر خدا چنین می فرمود.

عثمان به آنان كه نزدش بودند گفت:آیا شنیده اید كه پیامبر خدا چنین چیزی بگوید؟ پس در پیِ علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد و او آمد.

عثمان پرسید:ای ابو الحسن! آیا آنچه را ابو ذر حكایت می كند، از پیامبر خدا شنیده ای؟ و سپس ماجرا را برایش گفت.

علی علیه السلام فرمود:«آری».

عثمان گفت:چگونه گواهی می دهی؟

فرمود:«برپایه گفته پیامبر خدا كه فرمود:"آسمان بر كسی سایه نیفكنْد و زمین، كسی را بر پشت خود نگرفت كه راستگوتر از ابو ذر باشد"».

ابو ذر، هنوز چند روزی در مدینه نمانده بود كه عثمان به دنبالش فرستاد كه:به خدا سوگند، باید از مدینه خارج شوی.

ابو ذر گفت:آیا مرا از حرم پیامبر خدا بیرون می كنی؟

گفت:آری؛ اگرچه برخلاف میل توست.

گفت:به مكّه [ تبعیدم می كنی]؟ گفت:نه. گفت:به بصره ؟ گفت:نه. گفت:به كوفه ؟ گفت:نه، بلكه به ربذه؛ جایی كه از آن جا بیرون آمدی تا آن كه در آن جا بمیری. ای مروان! او را بیرون كن و به هیچ كس اجازه سخن گفتن با او را مده تا خارج شود.

مروان [ به دستور عثمان]، ابو ذر را در حالی كه زن و دخترش همراهش بودند، بر شتری سوار و از مدینه اخراج كرد. علی و حسن و حسین علیهم السلام و عبد اللَّه بن جعفر و عمّار بن یاسر هم بیرون آمده بودند و می نگریستند.

ابو ذر، چون علی علیه السلام را دید، به سوی او آمد و دستش را بوسید و گریست و گفت:من چون تو و فرزندانت را دیدم، گفته پیامبر خدا به یادم آمد و نتوانستم خود را نگاه دارم و به گریه افتادم.

پس علی علیه السلام رفت تا با ابو ذر، سخن بگوید كه مروان گفت:امیر مؤمنان [ عثمانْ ]نهی كرده است كه كسی با او سخن بگوید.

علی علیه السلام تازیانه اش را بالا آورد بر صورت شتر مروان زد و فرمود:«دور شو. خداوند، تو را به آتش ببرد!». سپس او را بدرقه كرد و با وی سخنانی گفت كه شرحش به درازا می كشد و بقیه افراد نیز هریك سخنانی گفتند و بازگشتند.

مروان به نزد عثمان بازگشت و این ماجرا، موجب دوری میان علی علیه السلام و عثمان و بگو مگوی آن دو شد و ابو ذر در رَبَذه ماند تا وفات كرد.[32].

6390. أنساب الأشراف:ابو ذر، كارهای معاویه را زشت می شمرد و بر وی خُرده می گرفت. معاویه سیصد دینار برایش فرستاد. ابو ذر گفت:اگر همان سهم من از بیت المال است كه امسال مرا از آن محروم داشته اید، می پذیرم، و اگر صله (هدیه) است، نیازی بدان ندارم.

حبیب بن مسلمه فهری نیز دویست دینار برایش فرستاد. ابو ذر گفت:آیا تو این اندازه مرا كوچك یافته ای كه برایم پول می فرستی؟! و آن را باز گرداند.

و چون معاویه كاخ سبزش را در دمشق ساخت، ابو ذر گفت:ای معاویه! اگر این خانه را از مال خدا ساخته ای، خیانت است و اگر از دارایی خودت ساخته ای، اسراف است. معاویه هیچ نگفت.[33].

6391. أنساب الأشراف:ابو ذر می گفت:به خدا سوگند، مسائلی (بدعت هایی) رخ داده است كه سابقه ندارد و به خدا سوگند، نه بر اساس كتاب خداست و نه سنّت پیامبرش. به خدا سوگند، حقّی خاموش شده، و باطلی زنده شده، و راستگویی تكذیب شده، و انحصار طلبی بی پروا و شایسته ای كنار زده شده را می بینم.

حبیب بن مسلمه به معاویه گفت:ابو ذر، شام را بر تو تباه می كند. پس اگر بِدان نیازی دارید، مردمانش را دریاب.

معاویه به عثمان در این باره نوشت و عثمان هم به معاویه پاسخ نوشت:امّا بعد؛ جُندَب را با خشن ترین و دشوارترین مَركب به سوی من بفرست.

معاویه او را با كسی فرستاد كه شب و روز، او را راه می برد و چون ابو ذر به مدینه رسید، هماره و در همه جا می گفت:كودكان را بر كارها می گمارد و قُرُقگاه می سازد و فرزندان آزادشدگان [ مكّه[34] [ را مقرّب درگاه می نماید.

عثمان به او پیغام داد كه [ از مدینه بیرون شو و] هر جا می خواهی، برو. گفت:به مكّه بروم؟ گفت:نه. گفت:پس به بیت المقدس بروم ؟ گفت:نه. گفت:پس یكی از دو شهر (كوفه و بصره)؟ گفت:نه؛ بلكه تو را به رَبَذه تبعید می كنم. پس او را به آن جا فرستاد و در آن جا بود تا درگذشت.[35].

6392. أنساب الأشراف - به نقل از قَتاده -:ابو ذر، سخنی گفت كه عثمان بدش آمد و او را دروغگو خواند. ابو ذر گفت:گمان نمی كردم كه كسی مرا تكذیب كند، پس از این كه پیامبر خدا [ درباره من] فرموده است:«زمین، كسی را بر پشت خود نگرفت و آسمان بر كسی سایه نیفكند كه راستگوتر از ابو ذر باشد».

سپس عثمان، او را به رَبَذه تبعید كرد و ابو ذر می گفت:حقگویی، دوستی برایم باقی نگذارده است. و چون به ربذه آمد، گفت:عثمان، مرا پس از هجرتم، بادیه نشین كرد.[36].

6393. أنساب الأشراف - به نقل از ابراهیم تَیْمی از پدرش -:به ابو ذر گفتم:چه چیزی تو را به رَبَذه آورد؟

گفت:نصیحت كردنم به عثمان و معاویه.[37].

6394. الأمالی - به نقل از عبد الرحمان بن ابی عمره انصاری -:چون ابو ذر بر عثمانْ وارد شد، عثمان گفت:به من بگو كدام سرزمین را بیشتر دوست می داری؟ گفت:هجرتگاهم (مدینه) را. گفت:نمی خواهم در كنارم باشی. گفت:آیا به مكّه بروم و در آن باشم؟ گفت:نه. گفت:به كوفه [بروم]؛ سرزمینی كه یاران پیامبر خدا در آن اند؟ گفت:نه. گفت:من جز اینها را برنمی گزینم.

پس عثمان به او فرمان داد كه به رَبَذه برود.

ابو ذر گفت:پیامبر خدا به من فرمود:«گوش بسپار و اطاعت كن و هرجا تو را كشیدند، روان شو؛ حتّی اگر از [ سوی] برده ای حبشی و بینی بریده باشد».

پس به ربذه رفت و مدّتی در آن جا ماند. سپس به مدینه باز آمد و بر عثمان - كه مردم به گردش حلقه زده بودند - وارد شد و گفت: ای امیر مؤمنان! تو مرا از سرزمینم به جایی راندی كه بی آب و علف بود و جز شیر گوسفند، چیزی نبود و خدمتگزاری جز بنده ای آزاد شده، و سایبانی جز سایه درختی نداشتم. پس [ از سهمم از بیت المال]، خادم و گوسفندانی به من بده تا بتوانم در آن جا زندگی كنم.

عثمان از او رو گرداند. ابو ذر نیز به همان سو رفت و گفته اش را باز گفت.

حبیب بن سَلَمه به او گفت:ای ابو ذر! من به تو هزار درهم و یك خادم و پانصد رأس گوسفند می دهم.

ابو ذر گفت:خادم و هزار درهم و گوسفندانت را به كسی عطا كن كه از من نیازمندتر است. من فقط حقّ خود را كه در كتاب خدا آمده است، می طلبم.

سپس علی علیه السلام آمد و عثمان به او گفت:آیا این سفیهِ خود را از ما باز نمی داری؟ فرمود:«كدام سفیه؟». گفت:ابو ذر!

علی علیه السلام فرمود:«او سفیه نیست. شنیدم كه پیامبر خدا می فرماید:"آسمان بر كسی سایه نیفكند و زمین، كسی را بر پشت خود نگرفت كه راستگوتر از ابو ذر باشد". حدّاقل او را به منزله مؤمن آل فرعون قرار بده كه: "وَ إِن یَكُ كَذِبًا فَعَلَیْهِ كَذِبُهُ و وَإِن یَكُ صَادِقًا یُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُكُمْ؛ [38] اگر دروغگو باشد، دروغش به زیان خود اوست، و اگر راستگو باشد، برخی از وعده هایش به شما خواهد رسید"».

عثمان گفت:خاك در دهانت!

علی علیه السلام فرمود:«خاك در دهان خودت. هر كس را كه گفته پیامبر خدا را در باره ابو ذر شنیده، به خدا سوگند می دهم [ كه برخیزد و گواهی دهد]».

ابوهریره و ده تن برخاستند و گواهی دادند و علی علیه السلام هم پشت كرد و رفت.[39].

6395. الكافی - به نقل از ابوجعفر خثعمی -:چون عثمانْ ابو ذر را به ربذه تبعید كرد، امیر مؤمنان و عَقیل و حسن و حسین علیهما السلام و عمّار یاسر، او را بدرقه كردند و چون هنگام وداع شد، امیر مؤمنان فرمود:«ای ابو ذر! تو تنها برای خدای عزّوجلخشمناك شدی. پس به همو امید داشته باش. این قوم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنان بر دینت ترسیدی. پس تو را از سرای خود راندند و تو را در معرض امتحان نشاندند و به خدا سوگند، اگر راه آسمان ها و زمین بر بنده ای بسته شود و او پروای الهی پیشه كند، خدای عزّوجل برایش راه خروجی قرار می دهد. پس جز با حق، انس مگیر و جز از باطل مگریز».[40].

6396. امام صادق علیه السلام:چون امیر مؤمنانْ ابو ذر را بدرقه كرد و حسن و حسین و عقیل بن ابی طالب و عبد اللَّه بن جعفر و عمّار بن یاسرعلیهم السلام نیز به بدرقه آمدند، امیر مؤمنان به آنان فرمود:«با برادرتان خداحافظی كنید كه مسافر باید برود و بدرقه كننده باید باز گردد».

پس هریك از آنها جداگانه با او سخن گفتند و حسین بن علی علیهما السلام فرمود:«خدا رحمتت كند ای ابو ذر! این قوم، تو را با بلا، خوار داشتند؛ زیرا تو آنان را از تعرّض به دینت بازداشتی و آنان، تو را از آسیب رساندن به دنیایشان. پس، فردا چه قدر آنچه از آنان نگاه داشتی، به كارت می آید و چه قدر از آنچه آنان از تو دریغ داشتند، بی نیازی».

ابو ذر گفت:رحمت خدا بر شما اهل بیت كه جز شما بستگان دیگری در دنیا ندارم! من هرگاه شما را یاد می كنم، پیامبر خدا را به یاد می آورم.[41].

6397. الأمالی - به نقل از ابو جهضم اَزْدی از پدرش -:پس از آن رفتار زشت عثمان با ابو ذر، خبرش به امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام رسید. چنان گریست كه ریشش با اشك هایش تر شد. سپس فرمود:«آیا با صحابی پیامبر خدا چنین می كنید؟ إنّا للَّه و إنّا إلیه راجعون!»[42].

سپس برخاست و با حسن و حسین علیهما السلام و عبد اللَّه و فضل و قُثَم و عبید اللَّه (پسران عبّاس) در پی ابو ذر آمد تا او را بدرقه كنند.

ابو ذر، چون آنان را دید، مشتاقانه به سوی آنان آمد و بر ایشان گریست و گفت:پدرم فدای چهره هایی كه چون آنها را می بینم، به یاد پیامبر خدا می افتم و بركت، مرا فرا می گیرد!

سپس دستانش را به سوی آسمان برد و گفت:خدایا! من آنان را دوست می دارم و برای كسب خشنودی تو و سرای آخرت، اگر در راه محبّت ایشان قطعه قطعه هم شوم، از آنان جدا نمی شوم. بازگردید، خدایتان بیامرزاد و از خدا می خواهم كه بهتر از من را برایتان بگذارد!

پس همه با او وداع كردند و در حالی كه از جدایی او می گریستند، بازگشتند.[43].

6398. تاریخ الیعقوبی:ابو ذر در رَبَذه ماند تا وفات كرد و چون مرگش در رسید، دخترش به او گفت:من در این جا تنهایم و می ترسم كه درندگان، پیكرت را از چنگ من بیرون آورند.

گفت:هرگز! گروهی از مؤمنان در كنار من حضور می یابند. بنگر كسی را می بینی؟

گفت:هیچ كس را نمی بینم.

گفت:پس وقتش نرسیده است. پس از مدّتی گفت:خوب بنگر. آیا كسی را می بینی؟

گفت:آری. سوارانی را می بینم كه پیش می آیند.

گفت:اللَّه اكبر! خدا و پیامبرش راست گفتند. صورتم را رو به قبله كن و چون این گروهْ حاضر شدند، سلام مرا به ایشان برسان و چون از كار من فارغ گشتند، این گوسفند را برایشان ذبح كن و به آنان بگو:شما را سوگند می دهم كه از آن ناخورده، مروید. سپس درگذشت.

آن سواران آمدند. دختر ابو ذر به ایشان گفت:این ابو ذر، صحابی پیامبر خداست كه وفات كرده است. پس فرود آمدند و هفت نفر بودند كه حُذَیفة بن یمان و [ مالك ]اشتر هم در میان آنان بودند. سخت گریستند و او را غسل دادند و كفن كردند و بر او نماز خواندند و به خاكش سپردند.

سپس دختر به آنان گفت:او شما را سوگند داده كه تا غذا نخورده اید، نروید.

پس گوسفند را ذبح كردند و خوردند و سپس دخترِ ابو ذر را سوار كردند و به مدینه آوردند.[44].

ر. ك:ج 3، ص 193 (تبعید ابو ذر).









    1. در نام و نسب او اختلاف است و آنچه در متن آمده است، صحیح ترین و مشهورترین قول است و اساساً او به كنیه و لقبش مشهور است.
    2. سیر أعلام النبلاء:10/46/2، الاستیعاب:2974/216/4، اُسد الغابة:800/563/1.
    3. الطبقات الكبری:222/4، حلیة الأولیاء:26/158/1، اُسد الغابة:800/563/1.
    4. المستدرك علی الصحیحین:5459/385/3، الطبقات الكبری:224/4.
    5. الطبقات الكبری:224/4، سیر أعلام النبلاء:10/46/2، اُسد الغابة:800/563/1.
    6. الطبقات الكبری:225/4، حلیة الأولیاء:26/158/1.
    7. المستدرك علی الصحیحین: 5461/85/3، الطبقات الكبری: 228/4.
    8. الخصال:9/607، عیون أخبار الرضا:1/126/2.
    9. رجال الكشّی:17/38/1، الاختصاص:6.
    10. رجال الكشّی:13/34/1، الاختصاص:5.
    11. أنساب الأشراف:166/6، مروج الذهب:349/2، شرح نهج البلاغة:130/256/8.
    12. أنساب الأشراف:167/6، شرح نهج البلاغة:130/256/8، الشافی:294/4.
    13. الطبقات الكبری:226/4، أنساب الأشراف:167/6، سیر أعلام النبلاء:10/63/2.
    14. الكافی:251/206/8، الأمالی، مفید:4/164، أنساب الأشراف:167/6.
    15. مروج الذهب:351/2، شرح نهج البلاغة:130/252/8، الأمالی، مفید:4/165.
    16. الكافی:251/206/8، كتاب من لا یحضره الفقیه:2428/275/2، الأمالی، مفید:4/165.
    17. الكافی:251/206/8، نهج البلاغة:خطبه 130.
    18. الكافی:251/207/8. و نیز، ر. ك:كتاب من لا یحضره الفقیه:2428/275/2.
    19. ر. ك:ج 3، ص 193 (تبعید ابو ذر).
    20. المستدرك علی الصحیحین:5451/381/3، سیر أعلام النبلاء:10/74/2.
    21. الإصابة:109/7، كنز العمّال:33132/644/11، رجال الكشّی:48/98/1، بحار الأنوار:2/343/22.
    22. المستدرك علی الصحیحین:5470/388/3، الطبقات الكبری:234/4.
    23. مشهور، این است كه ابو ذر به هنگام خلافت عثمان، افشاگریِ ناروایی ها و بدعت های عثمان را پیشه ساخت، ستم ها، تبعیض ها و قومگرایی ها را افشا كرد و بدین سان، حكومت، وجودش را در مدینه برنتابید و او را به شام تبعید كردند و چون ابو ذر در شام نیز شیوه خود را ادامه داد و زشتی ها و ناروایی های معاویه را عیان ساخت، معاویه از دست وی به عثمانْ شكوه كرد و عثمانْ او را به مدینه بازگرداند و به ربذه تبعید كرد و... امّا برخی از پژوهشگران، در پرتو اسناد تاریخی و در نتیجه سنجش نقل های مختلف، بر این باورند كه ابو ذر، روزگاری طولانی در شام بوده است؛ یعنی وی پس از مرگ ابوبكر، راهی شام شده و بذر تشیّع را در مناطقی از شام پاشیده است (ابو ذر غفاری، محمّد جواد آل فقیه، ص 65 به بعد).
    24. المستدرك علی الصحیحین:5461/385/3، سنن الترمذی:3801/669/5.
    25. در برخی نقل ها آمده است:«هر كس خوشش می آید به زهد عیسی و یا تواضع عیسی بنگرد،... ».
    26. المعجم الكبیر:1626/149/2، الطبقات الكبری:228/4، سیر أعلام النبلاء:10/59/2.
    27. سنن الترمذی:3802/670/5.
    28. مسند ابن حنبل:23029/14/9، سیر أعلام النبلاء:10/61/2.
    29. توبه، آیه 34.
    30. أنساب الأشراف:166/6، الشافی:293/4. نیز، ر. ك:شرح نهج البلاغة:256/8.
    31. أنساب الأشراف:168/6.
    32. تاریخ الیعقوبی:171/2، الفتوح:373/2. نیز، ر. ك:مروج الذهب:350/2.
    33. أنساب الأشراف:167/6، شرح نهج البلاغة:256/8، الشافی:294/4.
    34. منظور ابو ذر، امارت دادن به معاویه، فرزند ابو سفیان است. وی از زمره كسانی بود كه رسول خداصلی الله علیه وآله پس از فتح مكه، آنها را آزاد كرد.
    35. أنساب الأشراف:167/6، الشافی:294/4.
    36. أنساب الأشراف:168/6.
    37. أنساب الأشراف:169/6.
    38. غافر، آیه 28.
    39. الأمالی، طوسی:1514/710.
    40. الكافی:251/206/8.
    41. المحاسن:1247/94/2، كتاب من لا یحضره الفقیه:2428/275/2.
    42. این همان كلمه «اِسترجاع» است كه به گاه مصیبت می گویند، و یعنی:«ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم».
    43. الأمالی، مفید:4/165.
    44. تاریخ الیعقوبی:173/2. نیز، ر. ك:تاریخ الطبری:308/4 والكامل فی التاریخ:264/2.